روزنامه کرمان امروز
شماره خبر: 13545
روزنامه کرمان امروز  
تاریخ خبر: 1395/5/18

ضرب المثل های کرمانی

به قلم
یحیی فتح نجات



گا ور سر چو کردن


در گویش کرمانی، هر گاه فردی رفتاری برخلاف عفت عمومی داشته باشد و پیوسته موجب هتک حرمت خانواده ی خود و دیگران شود، گویند: «گا ور سر چو کرده است!»
معنای کنایی این زبانزد «رسوایی» و بی آبرویی است. افراد کم خردی که شرم و حیا را کنار گذاشته و بی توجه به آبرو و حیثیت خانوادگی، در جامعه موجب اذیت و آزار ناموس دیگران می شوند، مصداق این مثل کرمانی هستند. «گا ور سر چو کردن» منحصر به روی آوردن به رفتارهای پرخطر جنسی و تظاهر به فسق و فساد نیست بلکه کسانی که با دزدی و کلاهبرداری و دروغگویی، زمینه سرشکستگی و بی حرمتی پدر و مادر خود و دیگر افراد خانواده را فراهم می آورند و به اصطلاح، کوس رسوایی را به صدا در می آورند، از مصادیق این زبانزد به شمار می روند.
آقای هوشنگ مرادی کرمانی، نویسنده ی ادبیات کودکان و نوجوانان ایران در کتابی با عنوان «شما که غریبه نیستید» ضمن گزارش بخشی از کودکی خود که در یکی از مراکز شبانه روزی سپری شده است؛ به این زبانزد کرمانی اشاره کرده و آورده است؛ مسئول شستشوی لباسهای کودکان زنی بود به نام ننه زینب. او همواره به بچه ها توصیه می کرد هنگام قضای حاجت، خودشان را خوب بشویند تا شلوارشان کثیف نشود. با این وصف هرگاه یکی از کودکان در این زمینه سهل انگاری می کرد، این زن شلوار آلوده به مدفوع آن کودک را بر سر چوبی آویزان می کرد و به همه ی بچه ها نشان می داد تا بار رسوایی او، زمینه تغییر رفتار آن کودک را فراهم آورد. «گا ور سر چو می کرد.»
اگر بپذیریم، در گذشته والدین یا عوامل شبانه روزی ها با چنین رفتاری - به منظور نوعی تربیت- ریشه این زبانزد به حساب می آیند، قدمت چندانی برای آن نمی توان قائل شد. حال آنکه نیاکان ما بخش عمده ی رذایل انسانی را با مدفوع یا باد روده ی بزرگ مقایسه می کردند و به نظر می رسد با استفاده از این واژه ها، زشتی عمل فرد را به رخ او می کشیدند تا متنبه و پشیمان شود. پدر یا مادری که هر روز مجبور بودند پلشتی ها و زشتکاری های فرزند نااهل خود را رفع و رفو کنند؛ هر گاه با رنگ باخته و پریشان به خانه می آمد، از او می پرسیدند: «دواره چه گایی ور سر چو کردی!؟» یا: «بازم گا ور سر چو کردی!؟» و منظور این بود که دوباره چه مصیبتی به بار آورده ای!؟ چون رفتارهای بی شرمانه ی او سبب فتنه هایی می شد که برای آنها آبرویی باقی نمی گذاشت و به همین سبب، عمر چنین والدینی کوتاه می شد و سرانجام او هم یا راهی گورستان می شد یا در زندان و بیمارستان و تیمارستان گرفتار می آمد.
در گویش کرمانی، فرزند با شرم و حیا را «اهل» می نامند و بهترین دعا در حق جوانانی که تازه ازدواج کرده اند، این است که خداوند فرزند اهل به آنها عنایت فرماید. چرا که فرزند اهل و فهمیده، بستر سلامتی و طول عمر با عزت والدین است.
بگذریم، کتاب ارزشمند «شما که غریبه نیستید!» عنوان یکی از بهترین کتابهای آقای هوشنگ مرادی کرمانی است که با قلمی صمیمی برای همه سنین نوشته شده است. این کتاب برای نخستین بار در سال 1384 (حدود 11 سال پیش) چاپ و منتشر شد. استقبال کم نظیر ملت ایران سبب شد «شما که غریبه نیستید» در همان سال 1384 طی ماه های مرداد، مهر و بهمن تجدید چاپ شود. چاپ پنجم این کتاب - که به نظر اینجانب از بینوایان ویکتور هوگو هم تاثیرگذارتر است - در شهریورماه 1385 توسط انتشارات معین با شمارگان 3300 نسخه منتشر شد. احتمال دارد چاپ های دیگری هم داشته باشد ولی من از آن  خبر ندارم و یک نسخه از همان 3300 نسخه ی چاپ 85 را در اختیار دارم که خودم خریداری کرده ام. آقای مرادی عادت ندارد برای دوستان مطبوعاتی کتاب بفرستد. برعکس زنده یاد دکتر باستانی پاریزی که یک نسخه تازه از تنور درآمده های آثار وزین خود را به رسم شاگردپروری و به عنوان صله ی مقالاتی که می نوشتم، برایم ارسال می کرد و در صفحه عنوان کتاب با خط زیبای خود، مطلبی می نوشت که خود یک کتاب بود و من بسیاری از دانسته های خود را در موضوع روزنامه نگاری و فلسفه ی زندگی، مدیون دانش بی کرانه ی او هستم.
ما کرمانی ها به داشتن این دو نویسنده ی پرکار و زحمتکش که با کلک شیرین سلک خود، گنجینه های زبان فارسی را غنا بخشیده و برای نسلهای آینده، طرحهای زیبای خوشبختی خلق کرده اند؛ به خود می بالیم و جاودانگی و جهانی شدن آنها و دیگر رهروان این مسیر سخت و نفس گیر را از پیشگاه خداوند سبحان مسالت می نماییم.
برگردیم به اصل مطلب، در پایان این مقال، عین نوشته ی هوشنگ مردادی کرمانی را که محتوای این مثل کرمانی از آن استنباط می شود از صفحه ی 249 کتاب «شما که غریبه نیستید» برای خوانندگان عزیز و فهیم کرمان امروز نقل می کنیم: «... «ننه زینب» هر روز شلوار یکی از بچه ها را سرچوبی می کند. خشتک کثیف آن را به بچه ها نشان می دهد ونفرین می کند به کسی که خودش را خوب نشسته و فحش می دهد. لهجه ی عجیبی دارد. نمی دانم مال کجاست، مدام می گوید: «الاهی خوره ی خنازیل بگیری» نمی دانم خوره خنازیل چیست؟ ستارزاده می گوید: «خوره ی خنازیل» یک جور بیماری است که وقتی کسی می گیرد، گوشت و پوست بدنش خود به خود زخم می شود، مچاله می شود و می ریزد. جوری که یکهو می بینی، نصف صورت ندارد ،یک دست ندارد. توی کتاب خوانده است که «خوره خنازیل» یعنی «جذام». روی پیراهن ها و شلوارها، اسم بچه ها دوخته شده. ننه زینب سواد ندارد که اسم ها را بخواند. هیچ بچه ای اسم روی شلوارها را برایش نمی خواند. قرار است نخوانند و گیج شود.
بچه ها شلوار کثیف شان را یواشکی می اندازند قاطی رخت های چرک بزرگترها خودشان لباسشان را می شویند. من هم یاد می گیرم؛ بزرگم. ننه زینب زن بداخلاق و پر سر و صدایی است. شلوار سر چوب را دست می گیرد و توی حیاط و خوابگاه ها راه می رود و قر می زند و یک بند می گوید: «الاهی خوره ی خنازیل بگیری!»
کتاب «شما که غریبه نیستید» اوج رنج و بدبختی یک انسان را برای حضور در عرصه ی زندگی نشان می دهد. هر چند که این کتاب حاوی کیفیت زندگی مشقت بار قشر متوسط جامعه در دهه های 20، 30 و چهل است. ولی فقر و نداری در همه ی دوره های زندگی بشر، چهره ای یکسان دارد و عوامل ایجاد کننده ی آن نیز برای دانشمندان و فرهیختگان تمامی ادوار، شناخته شده اند.
و ما می توانیم در آثار فردوسی، حافظ، سعدی، مولانا و نظامی و نیما، اخوان و ... چهره زشت و به درد آلوده ی آن را مشاهده کنیم. در آثار فرزانگان جهان، مثل ویکتور هوگو نیز شکل و شمایل عریان و غیرپیچیده ای دارد ولی راه برچیدن آن ساده و غیرپیچیده است و عجبا که بشر صدها سال با آن دست به گریبان است چرا که آز و طمع، مانعی بزرگ - به بزرگی دنیا - سد راه است. جناب فردوسی فرموده است: «همه  تلخی از بهر بیشی بود» یعنی آز و طمع و زندگی بشر را تلخ کرده اند و اجازه نمی دهند مردم از نعمت های الهی لذت ببرند. این حکیم سخن سخن سنج و دانا، خودش برای رسیدن به خوشبختی حتی، نسخه پیچیده و در مصرع بعدی فرموده است: «مبادا که با آز خویشی بود! » ولی کو گوش شنوا؟


تمامی حقوق مربوط به روزنامه کرمان امروز می باشد و برداشت از آن با ذکر منبع مجاز می باشد