روزنامه کرمان امروز
شماره خبر: 11836
روزنامه کرمان امروز  
تاریخ خبر: 1395/3/31

کوچه بن بست
 
نیم نگاهی به زندگی و مرگ «فدریکو گارسیا لورکا»

« چون بمیرم، خاک کنید گیتارم...»



به قلم میرسید عباس روح الامینی





شاعران و هنرمندان تئاتر کرمان با نام «فدریکو گارسیا لورکا» آشنا هستند و باید با زندگی او هم آشنا شوند. بسیاری از شاعران قبل از مرگ برای سنگ قبر خود شعر سرودند. پروین اعتصامی سروده است؛ «اینکه خاک سیه اش بالین است/اختر چرخ ادب پروین است» و همین شعر بر سنگ قبرش نقش بسته است. بسیاری از شاعران همان گونه که آرزو می کردند به خاک سپرده شدنداما گارسیالورکا که گفته است:
چون بمیرم/ خاک کنید گیتارم/ در میدان / چون بمیرم/ میان نارنجستان و بوته ی نعنا/ چون بمیرم/ خاکم کنید اگر خواستید در یک بادنما/ چون بمیرم(1)
اما لورکا را چون تیرباران کردند بدون گیتار به خاک سپردند. لورکا در پنج ژوئن سال 1898 در روستایی در اسپانیا به دنیا آمد و گیتار زدن را از عموی خود آموخت. موسیقی در خون این خانواده موج می زد. همان گونه که جنگل های مازندران تاثیری عمیق در روح حساس نیما یوشیج جوان گذاشت، محیط طبیعی و باشکوه زادگاه لورکا هم در حساسیت های آینده شاعر اثر کرد و در شکل دادن اندیشه های هنری او نقش مهمی ایفا کرد. تجربیات عاطفی این جوان باهوش با کار روی زمین گره خورد و زندگی مردم زحمت کش در اعماق روح او اثر کرد. روزی که لورکا سونات بتهوون را در مدرسه نواخت رئیس مرکز هنری او را تشویق کرد تا در کارهای هنری گام بردارد. همین حمایت ها و تشویق ها باعث شد که لورکا از شعر به تئاتر روی آورد و چند نمایشنامه را روی صحنه برد. لورکا خیلی زود معروف شد. او را در ردیف بزرگترین شاعران اسپانیا یاد می کردند. دفتر شعرش با نام اشعار به چاپ رسید و نمایشنامه های او با استقبال نسل جوان رو به رو شد. در سفر به نیویورک دفتر شعری با نام شاعر در نیویورک منتشر کرد و بیانیه ای سیاسی علیه فقر و جنایت و تبعیض نژادی و خشونت های نظامی نوشت و قدم به سیاست گذاشت. شاعر با الهام شعر می گوید اما افکار او در اجتماع قوام می یابد آنچه که افکار شاعر را می سازد اجتماع است. در کوبا درباره ی آوازهای کودکانه سخنرانی کرد. جهان در حال تغییر بود. سرمایه داری بر سر زا می رفت تا حرام زاده ای به نام فاشیسم را تحویل جهان دهد. سرمایه داری این زایمان را مامایی می کرد تا حرام زاده ای که به دنیا می آید با نام آزادی همه آزادیخواهان را از دم تیغ بگذراند اما این نوزاد پستان مادر را گاز گرفت. هیتلر در آلمان و موسولینی در ایتالیا رشد کردند و از گروه های دست راستی در همه کشورها حمایت کردند. گروه دست راستی در اسپانیا هر گونه نهال آزادی را زیر چکمه له می کردند و همچون عقاب بر خاک اسپانیا سایه انداختند. سازمان فاشیستی فالانژ چون قارچ سمی می روئید و همه جا آزادیخواهان را شکار می کرد. روشنفکران طرفدار مردم تنها راه را در اتحاد و آگاه سازی توده ها می دانستند. آنها جبهه ضد فاشیست تشکیل دادند. ملت قیام کرد. فرانکوی جلاد مردم را به خاک و خون کشید. در صف مقدم کارگران بودند که در راه رهایی جان می دادند با مبارزه آنها دست راستی ها عقب نشستند اما نابود نشدند چون رژیم های فاشیست آلمان و ایتالیا آنها را تقویت می کردند.
انتخابات برگزار شد و جبهه خلق که لورکا هوادار آن بود، پیروز شد و حزب فالانژها منحل گشت. فرانکو در راه تبعید با همکاری سرویس های اطلاعاتی سرمایه داری فرار کرد و برای حمله به مادرید به حرکت درآمد. جنگ درگیر شد خون آزادیخواهان خاک را رنگین کرد. پابلونرودا شاعر بزرگ شیلی فریاد شد:
اسپانیا خواهد آمد/ اما از هر کودک مرده تفنگی می روید با دو چشم
اما از هر جنایت گلوله هایی زاده می شود
که روزی بر پیکرتان فرو خواهد نشست
آنجا که قلبتان قرار دارد (2)
لورکا به عنوان یک شاعر انقلابی در کنار مردم قرار گرفت و با شعر و تئاتر به جنگ اندیشه های فاشیستی رفت و به دفاع از فقرا و تهیدستان علیه سرمایه داران قد علم کرد. از کارگران دهقانان که در جبهه ای علیه سرمایه داری فاشیست می جنگیدند، حمایت کرد. دست راستی ها از این حمایت به خشم آمدند و کینه شاعر را به دل گرفتند. نویسندگان طرفدار سرمایه که چکمه سرمایه داران را لیس می زدند با قلم های مسموم خود علیه نمایشنامه ها لورکا قلم فرسایی کردند. او را بی استعداد نامیدند. او را ضد اخلاق و ضد کاتولیک معرفی کردند و اگر خشم و حمایت تماشاگران نبود نمایشنامه ها را تعطیل می کردند.
نام لورکا با نام آزادیخواهی گره خورده بود. شهرت او از مرزها گذشت. اشعارش را ترجمه کردند و آزادیخواهان جهان آن اشعار را زیرلب زمزمه کردند. نمایشنامه «عروس خون» با استقبال رو به رو شد. «خانه برنارد آلبا» هم با استقبال پرشور رو به رو شد و همه نویسندگان آزاده جهان آن را ستودند(3).
دیدگاه و نظر لورکا درباره هنر می تواند چراغ راه هنرمندان امروز کرمان شود. آنها که با عشق به مردم هنر تئاتر را در کرمان به پیش می برند و اغلب حتی با جیب خود هزینه زندگی و هزینه های جانبی تئاتر را تامین می کنند. باید با اندیشه های لورکا این هنرمند انقلابی آشنا شوند تا حداقل هنر آنها با بیهودگی همراه نگردد. لورکا در یک مصاحبه گفته است:
اندیشه هنر برای هنر اندیشه ای ابلهانه است. دیگر هیچ انسان معقولی به یادهای چون هنر تاب و هنر برای هنر باور ندارد. در این لحظات بحرانی عصر ما هنرمند باید با جامعه بگرید و بخندد. ما باید تا کمرگاه در گل فرو رویم. تا کسانی را که در جستجوی نیلوفرهای آبی هستند، یاری دهیم.
من نیاز وافر دارم که با دیگران در ارتباط باشم. به همین منظور است به تئاتر روی آورده و تمام استعداد خودم را نثار آن کرده ام. (4) لورکا درباره سقوط گرانادا موضع سیاسی گرفت و آن را محکوم کرد. او با اندوه گفت که شهر معماری با تمدنی ستایش برانگیز نابود شد. شهری که زشت ترین بورژوازی آن را اشغال کرده است. این سخنان جان او را به خطر انداخت. فاشیسم به دشمنان خود رحم نمی کرد. لورکار همیشه می گفت:
من در آثارم اسپانیا را سروده ام و آن را در عمق وجودم احساس می کنم. ولی پیش از آن من برادر همه مردم جهانم (5).
سرانجام لورکا به دست نیروهای ارتجاعی فاشیست دستگیر شد. تا زمانی که در فرمانداری زندانی بود دوستان او در سراسر جهان برای آزادی وی تلاش کردند. ژنرال پس از دو روز با بی سیم دستور داد که به لورکا قهوه زیاد بدهید و این رمزی بود که سران فاشیست برای نابودی زندانیان صادر می کردند. هنگامی که برادرش برای دیدارش به فرمانداری می رود، فرماندار می گوید او یک جاسوس سرخ است که به جای دیگر منتقل شده است. سپیده دم 19 اوت 1936 فدریکو گارسیالورکا را با سه زندانی دیگر به روستای دوری می برند و در کنار زیتون زار در حالیکه چشم به چشم جلادان دوخته است، او را تیرباران می کنند.
هنگامی که گورکن می رسد چهار جسد را به او تحویل می دهند. گورکن با خود گفت یکی از این قربانی ها معلم است. چون کراوات دارد. در آن زمان معلم ها کراوات می زدند و لورکا هم کراوات داشت. جالب این است که لورکا را بین دو روستا در نزدیکی چشمه ای که به چشمه اشک ها معروف است به خاک می سپارند. اما جلادان بیهوده فکر می کنند که با مرگ فیزیکی شاعر و نویسنده و هنرمند همه چیز تمام می شو.د لورکا رفت ولی از همان روز عطش میلیون ها نفر برای مطالعه آثار او اوج گرفت. اشعار لورکا را دختران و پسران جوان زیر لب زمزمه می کردند و بر دیوار مدرسه می نوشتند. لورکا را کشتند اما فکر او را نتوانستند نابود کنند و تا زمانی که سرمایه داری در جهان در کسوت فاشیست خون طلب می کند فکر و اندیشه لورکا باز هم لورکا تربیت می کند.
فدریکو را کشتند
زمانی کشتنش که پرتو سپیده دم
افق را روشن می کرد
جلادها جرات نداشتند که چشمانش را ببندند
از این رو چشمان خود را بستند (6)
پی نوشت:
1- گزیده اشعار لورکا- ترجمه بیژن الهی- نشر امیرکبیر، 1367، صفحه 146
2- اسپانیا در قلب من/ پابلو نرودا- ترجمه فرامرز سلیمانی - نشر گونه سال 63، صفحه 13
3- در سال 1355 نمایشنامه های عروس خون، خانه برنارد آلبارد تئاتر مولوی تهران توسط دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا روی صحنه رفت.
4- مقاله مرگ در سپیده دم- رکن الدین خسروی - مجله چیستا - مهر 67 - صفحه 27.
5- لورکا- آوازهای کولی - ترجمه رضا معتمدی - صفحه 29
6- آنتونیو شاعر اسپانیا- ترجمه فرزاد حسینی - مجله جوانان مرداد 1357، صفحه 17.


تمامی حقوق مربوط به روزنامه کرمان امروز می باشد و برداشت از آن با ذکر منبع مجاز می باشد